تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 16 دی 1390
نظرات

 

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته

 

بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی

 

جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش

 

خورد و اونو کشت

 

 

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد.

 

وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد.

 

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت:

 

" مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به

 

جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست

 

 

 

 

بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 430
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 113 صفحه بعد

نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود